۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

Some kind of trouble

جمیزبلانت، سومین آلبوم خود را در اوایل ماه نوامبر، با نام Some Kind of Trouble منتشر می کند.
جمیز هیلر بلانت (James Hillier Blount)، متولد 22 فوریه 1974 تیلدشایر بریتانیاست. بلانت در خانواده ای با پیشینه نظامی متولد شد و با تشویق پدرش در 16 سالگی گواهی پرواز دریافت کرد. در 1999 به عنوان نیروهای ناتو در کوزوو خدمت کرد و در آنجا به همکاری با سازمان پزشکان بدون مرز پرداخت. پس از شش سال خدمت در ارتش بریتانیا، در سال 2002 از ارتش جدا شد و به کار موسیقی پرداخت و در سال 2003 آلبوم Back to Bedlam را منتشر کرد که دو ترانه You're beautiful و Goodbye my lover از این آلبوم برایش شهرت فراوانی به ارمغان آورد و او را در پنج رشته نامزد جایزه گرمی کرد. در سال 2006 بلانت دومین آلبوم خود، با نام All The Lost Souls را منتشر کرد؛ با وجود اینکه منتقدان از این آلبوم مانند آلبوم اول  استقبال نکردند، اما همچنان تا هفته ها در فهرست پرفروش ترین ها باقی ماند. سبک بلانت ترکیبی از پاپ-راک، فولک-راک و سافت-راک است.
سومین آلبوم بلانت با نام Some Kind of Trouble، ظاهرا شامل 13 ترک است و تاکنون اولین ترک آن با نام Stay the Night به صورت محدود منتشر شده است. این ترانه بر خلاف بیشتر اجراهای بلانت که تمی غمگین دارند، بسیار شاد است و موزیک-ویدئویی سرشار از رنگ های شاد و انرژی بخش دارد.
این موزیک ویدئو را در یوتیوب تماشا کنید:  James Blunt - Stay The Night

Stay the Night - Some Kind of Trouble
Ooooooh, Oooooooh, Ooooooh, hey!
It’s 72 degrees, zero chance of rain
It’s been a perfect day
We’re all spinning on our heels, so far away from real
In California
We watched the sunset from our car, we all took it in
And by the time that it was dark, you and me had something, yeah!
And if this is what we’ve got, then what we’ve got is gold
We’re shining bright and I want you, I want you to know
The morning’s on it’s way, our friends all say goodbye
There’s nowhere else to go, I hope that you’ll stay the night
We’ve been singing Billie Jean
Mixin’ vodka with caffeine
We’ve got strangers stopping by
And though you’re out of tune
Girl you blow my mind, you do
And I’ll say I don’t wanna say good night
There’s no quiet corner to get to know each other
And there’s no hurry I’m a patient man
Is your discover
Cause if this is what we’ve got, then what we’ve got is gold
We’re shining bright and I want you, I want you to know
The morning’s on it’s way, our friends all say goodbye
There’s nowhere else to go, I hope that you’ll stay the night
Just like the song on our radio set
We’ll share the shelter of my single bed
But it’s a different tune that’s stuck in my head
And it goes…
If this is what we’ve got, then what we’ve got is gold
We’re shining bright and I want you, I want you to know
The morning’s on it’s way, our friends all say goodbye
There’s nowhere else to go, I hope that you’ll stay the night!

۱۳۸۹ مهر ۳۰, جمعه

غاز ولگرد و سرباز غیور

چند وقت پیش داشتم کتاب "شوایک؛ سرباز دلاور (Švejk; Osudy Dobého Vojáka)" نوشته "یاروسلاو هاشک (Jaroslaw Hešek)" را می خواندم. اگر از آنهایی باشید که به فهرست کذایی "کتاب هایی که باید قبل از مرگ خواند" و چیزهایی از این دست علاقه مند هستند، حتما نام آن در شماره 692  برخورد کرده اید. "شوایک، یک سرباز غیور"، داستان مردی است که ظاهرا به علت "خل مادرزاد" بودن از خدمت در هنگ 91 معاف شده است. داستان در زمان آغاز جنگ جهانی اول رخ می دهد و به خوبی شرایط حاکم بر جامعه آن دوران را به تصویر می کشد.
در حقیقت شوایک متنی است به شدت انتقادی که ساختار های سیاسی و اجتماعی دوران سلطنت را در امپراطوری اتریش مجارستان، که چک نیز بخشی از آن است، به تصویر می کشد. شوایک با بیان استادانه داستان ها و نقل قول های محلی، تصویری عینی و ملموس از شرایط فرهنگی و سیاسی حاکم بر دوران خود می دهد.
متن کامل این کتاب که توسط نشر چشمه و با ترجمه کمال ظاهری منتشر شده (قبلا بخش هایی از کتاب توسط ناشران و مترجمانی دیگر ترجمه شده بود)، 907 صفحه است که تقریبا 850 صفحه آن به داستان اختصاص دارد و به نظرم، اگر اغراق نکرده باشم، در پایان این 850 صفحه، کتاب هنوز به نصف هم نرسیده است. متاسفانه هاشک در سوم ژانویه 1923 در اثر ذات الریه جان می سپارد و نمی تواند این اثر شگفت انگیز خود را تمام کند؛ وگرنه بی تردید این کتاب باید بیشتر از دوهزار صفحه می شد.
باید بگویم که شوایک واقعا کتاب بی نظیری است و حتما باید آن را بخوانید و این که دیگر کسی نمی تواند باقی داستان آن را بنویسید و لذت دوباره تک گویی های طولانی شوایک را تکرار کند، واقعا ناراحت کننده است. متاسفانه کتاب در وضعیت "چاپ تمام" قرار دارد، بنابراین هرجایی این کتاب را دیدید، در خریدن آن تردید نکنید!
صفحه مربوط به کتاب در سایت نشر چشمه در اینجا.
شوایک - ناشر: نشرچشمه / نویسنده: یاروسلاو هاشک / تصویرگر: یوزف لادا / مترجم: کمال ظاهری / چاپ: دوم ۱۳۸۶
...شوایک گفت: 
«همینطوره، آدم بهتره همیشه رک و راست حرف بزنه. سال 1912 یه سری میسیونر اومده بود کلیسای سنت ایگناتس. یه واعظ باهاشون بود که رو منبر می گفت به احتمال زیاد اون هیشکدوم از مومنین حاضرو تو بهشت نمیبینه. بعد از دعای ختم یه حلبی ساز به اسم کولیشک که پای منبر بود تو میخونه می گفت که این میسیونر یقین خیلی کارا کرده که تو کلیسا -انگار که تو اعتراف خونه باشه- صاف و پوس کنده میگه که قرار نیست با هیشکدوم از حضار تو بهشت ملاقات کنه؛ سر در نمی آرم، چرا همچین آدمایی رو میفرستن واسه موعظه. آدم باید همیشه رک و روشن حرف بزنه، نه با ادا و اصول. قدیما تو بریشکا یه شراب ساز بود که هروقت خلقش تنگ می شد، بعد از کار از خونه می زد بیرون، می رفت یه میخونه شبونه و با غریبه ها هم پیاله می شد و وقتی گیلاسارو به هم می زدن بهشون می گفت: "شما به سر ما، مام به سر شما...". سر همین یه روز یه آقای محترم ییهلاوایی همچین گذاشت بیخ گوشش که صبح، وقتی داشتن دندوناشو جارو می کردن، میخونه چی فرستاد پی دخترش که پنجم ابتدایی می رفت و ازش پرسید که آدم بالغ چند تا دندون تو دهنش داره. دختره نتونس بگه و سر همین پدرش زد دوتا از دندوناشو انداخت. روز سوم یه نامه از شراب ساز اومد که اونو به خاطر دردسری که درست کرده ببخشه، اون اصلا منظور بدی نداشته، مشتریا بودن که ملتفت مطلب نشدن، چون که این حرف اینطوریه که: "شما به سر ما، مام به سر شما قسم می خوریم." اینه که هرکی حرف دو پهلو بزنه، اول باید خوب فکراشو بکنه. آدم روراست اگه چفت دهنشم نزاره، کم پیش میاد که کشیده بخوره؛ اگه یه چند دفه ام خورد، دیگه حواسشو جمع می کنه و جلو زبونشو می گیره. اینم هست که اونوقت همه به یه همچین آدمی می گن نون به نرخ روز خور و دودوزه باز و چی و چی، و خیلی وقتا از خجالت اینام در میان، اما این دیگه مال خودداری و عاقبت اندیشی آدمه؛ چون همه باید حساب اینو بکنن که دست تنهان، و خیلیا هستن که ازش دل پری دارن و اگه باهاشون بره تو جوال، یه فصل کتک دیگه می خوره. اینه که یه همچین آدمی باید سر به زیر باشه و گز نکرده پاره نکنه. تو نوسله یه آقایی رو میشناختم به اسم هائوبر که یه روز یکشنبه، وقتی داشت از آسیاب بارتونک بر می گشت، تو جاده کوندراتیتزه با یکی عوضیش گرفتنش و کاردیش کردن. یارو همون جور که چاقو تو پتش بود، خودشو رسوند خونه و زنش وقتی کتشو واسش می کند، چاقورو قشنگ از پشتش کشید بیرون و فردا صبح داشت تو مطبخ باهاش  گوشت گولاش خورد می کرد، چون که تیغه چاقو از فولاد زولینگن بود و خیلی خوشگل تیز شده بود و خودشون تو خونه یه انبار چاقو کند و لب پر داشتن که سر سگم نمی برید. زنه اما دم تیز کرده بود که یه دست تموم از این چاقوا تو خونه داشته باشه، واسه همین هر یکشنبه شوهرشو میفرستاد آسیاب کونداتیتزه واسه گردش؛ اما یارو آدم چشم و دل سیری بود، تا میخونه بانزت بیشتر نمی رفت، چون می دونست اگه اونجا تو مطبخ بشینه، تا کسی بخواد دست روش بلند کنه بانزت بیرونش میندازه.»